آن زمان که مرا پیر و ازکار افتاده یافتی،
وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن

نمی دانــــــــســــت کــه به قــــــربانــــگاه میـــــــــبرنــــــدش
گوســـفندی کــــــــه شــــادمـــان در پــــــی کودکان می دود
تـــــــا عــــــقـــــــب نــــمــانـــد . . !
یاد دارم در غروبی سرد سرد
می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
داد می زد : کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
عرق شرم …بر پیشانی پدر می نشیند
شوخ طبعی یک رزمنده ایرانی تا لحظه آخر !!!
مصاحبه گر :
ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود روی زمین افتاد و زمزمه میکرد دوربین
رو برداشتم و رفتم بالای سرش داشت اخرین نفساشو میزد ازش پرسیدم این
لحظات اخر چه حرفی برای مردم داری با لبخند گفت:از مردم کشورم میخوام وقتی
برای خط کمپوت میفرستن،عکس روی کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط میشه
برادر یه حرف بهتری بگو با همون طنازی گفت...اخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه
افتاده. از خاطرات یک رزمنده